سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

ارامش دلنگیزی داشت ...وقتی برای اولین بار پایم را درون قطعه ای از بهشت گذاشتم ....خیلی کوچک بودم ... اما با همان کوچکی آرامشش را حس میکردم ...

نماز هایشان عجیب طولانی بود ..بچه بودم ...باید خسته میشدم از ایستادن های طولانی در نماز....  ولی انقدر علاقه به نماز خواندن در آن مکان داشتم که حتی  سر صبح به خودی خود ... با میل و علاقه بسیار از خواب شیرین بر میخاستم  برای نماز.... وضو میگرفتم به عشق این که دوباره پایم را درحرمش بگذارم , و با صوت قرآن امام جماعت خوش صوتشان در ان جا نمازم را به جماعت ببندم ... موقعی که بر سنگ های  حرمش مینشستم احساس میکردم واقعا" وارد مکانی بهشتی شده ام و بر تختی شاهانه لم داده ام ...

 کلمات از توصیف ارامشی که در ان مکان مقدس وجود دارد  عاجز است  ... شاید دل، باید شروع به سخنوری کند و بگوید از توصیف حال خویش در ان مکان .....اکنون ان کودک ان روزها خیلی بیشتر به ان مکان احتیاج دارد .. این کودک اکنون نوجوانی شده است ...دیگر پاک نیست .... دیگر ارامش ندارد ... و به دنبال همان ارامشی است که نبی خدا در حرمش ایجاد کرده است ... دنبال شور و احساس زیبایی است که از شمردن ستون ها برای سلام دادن در مقابل نبی  در دلش ایجاد میشد ... اکنون دلم میتبد برای مسجد النبی ... حتی بردن نامش مرا به خاطراتم میبرد ... به خاطراتی که دوست دارم یک بار دیگر تکرارش کنم ... به دنبال خاطراتی که فکر میکنم دیگر لیاقت تکرارش را ندارم ...حسرت یکبار دیگر الله اکبر گفتن وبستن نماز در حرمش برایم مانده است .. اما بازهم امیدم به مهربانی نعمت عالمیان است که بار دیگر بخواهد این دل شکسته و نا پاک را ارامش دهد ... و امیدم این است که خود در حرمش بر دلم بخواند الا به ذکر الله تطمئن القلوب ... ...خاطراتم را هیچگاه فراموش نمیکنم ... هر وقت دلم تنگ میشود سری به عکس هایم میزنم ... تا شاید کمی این دل ارامش یابد .... دعا کنید با هم به قطعه ای از زمین برویم که با بهشت نسبتی نزدیک دارد .. اخر میدانی  این مکان جای بهترین همسایه خداست.



[ سه شنبه 91/11/10 ] [ 7:48 عصر ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه